بعد من زانوانم بغل گرفته بودم، سرم را کج، به قله‌ی در آغوش گرفته ام تکیه داده بودم و نگاه میکردم. در دنیایی که ساخته بودم نه انقدر دور و نه انقدر محو بود. منتظر ماندم. نگاه کردم. گوش دادم. حرف زدم و تمام شد. یا شاید هم نشد. ساعت ها گذشت و نگذشت. فرصت ما محدود است. نمیتوانم راه بیوفتم. همه چیز از هم میپاشد. خاصیتش همین است. رمزگشایی این نوشته باشد برای وقتی دیگر. شاید.

... صد و بیست و نه با ضمه نون یا فتحه ...

... صد و نوزده، دیگر شماره ساعت گویا نیست ...

... صد و هجده، هیجده، هژده یا حتی هیژده ...

هم ,ساعت ,انقدر ,شاید ,نمیتوانم ,راه ,نه انقدر ,راه بیوفتم ,نمیتوانم راه ,است نمیتوانم ,محدود است

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سرداران آتش من و یک دنیا طراحی وب سایت و سئو در کرج خرید بلیط هواپیما برنامه نویس PHP کامپیوتر هفت موزیک دانلود جدیدترین موزیکها سعید سالاری-تاریخ توسعه پسااستعماری زیر انداز تعویض پوشک همراه بخون و جدی نگیر